سفارش تبلیغ
صبا ویژن
3  زندگی شبحی  4

سر انگشتان (چهارشنبه 85/5/18 :: ساعت 3:9 عصر )

انگشتانم را از هم باز می کنم

مانند همیشه خیره میشوم بشان

چشمانم خیسند

سر انگشتانم مشتاقند به طرف چشمانم

بروند

اما من آنها را سفت نگه داشتم

آخر آنها خونیند

برای همین به آنها خیره ام

آنها همیشه همین شکلند

و

حکم من خیرگی تا ابد به آنهاست

و

شرط خیرگی

خون

است!

ای کاش این شرط بود

مرگ!!!!!!!!!!!!!!!!!


¤ نویسنده: دوشیزه شوکران


زندگی دزدی (سه شنبه 85/5/17 :: ساعت 10:36 صبح )
 

زندگی دزدیدنی نیست

زندگی مال همست

هر که چیزی نداشته باشد

زندگی را دارد

من هم فقط زندگی را دارم

فقط فقط زندگی را

آن را از من نگیر

زندگی دزدیدنی نیست

آن را ندزد،ندزد تنها چیزم را

بگذار یک بار دیگر هم از خواب بیدار شوم

بگذار یکبار دیگر هم آه بکشم

فقط یک بار دیگر هم طمع غم را بچشم

خوش طمع نیست،ولی میشود در آن

بوی زندگی را احساس کرد!

بوی چیزی که شاید دیگر من نداشته باشم!

بگذار نفس بکشم،

نفس،نفس،

تنها یکی دیگر

نفس

حالا دیگر پایان کار من است ،

جلاد را صدا کنید ،

من حاضرم،

دلم تنگ می شود برای نفس هایم

اما مهم نیست،

همان طور که قبلا یاد گرفتم برای از دست رفته هایم ناراحت نباشم

یاد میگیرم برای زندگی از دست رفته ام ناراحت نباشم!


¤ نویسنده: دوشیزه شوکران


نفس بکش (سه شنبه 85/5/17 :: ساعت 10:22 صبح )

متن ترانه ی نفس بکش

خواننده سیاوش قمیشی

::::::::::::::::::::::::::::::::

منو مزرعه یه عمره
چشم براه یه بهاریم
زیر شلاق زمستون
ضربه ها رو میشماریم
توی این شهر غیر گریه
کاردیگه ای نداریم
هر کی خواب خوش به حالش
ما به بیداری دچاریم

تن این مزرعه ی خشک تشنه ی بذر دوباره است
شب پر از حضور تلخ جای خالی ستاره است
مزرعه دزدیدنی نیست
فردا میلاد بهاره
دیگه این مزرعه هرگز
ترسی از خزون نداره

نفس بکش
اینجا نفس غنیمته
توی سکوت مزرعه
صدای تو یه نعمته
نفس بکش


¤ نویسنده: دوشیزه شوکران


دنیا (دوشنبه 85/5/16 :: ساعت 12:26 عصر )

از من نپرس چرا هیچ کس را دوست ندارم

نپرس چرا قلبم سیاه است

نگو چرا نمی نوشم ز این سودا

نمی خندم با این جهان

نخواه بگویم چرا راضیم

به مرگش

به فنا و به آه

مگر همین دیروز نبود

که

دنیا مرا از خودش راند

می خواست

بکشتم

و حالا تو او را ببخش اما من هیچ گاه فراموش نمیکنم

من تورا فراموش خواهم کرد

او را فراموش خواهم کرد

خودم را فراموش خواهم کرد

اما این رنج

مرا از خودش اشباع کرده است

و

به سوی ابر اشباعی پیش میرود

مرا به آسمان بسپار شاید دیگر نبینمت

خداحافظ

بدرود ای دوست

بدرود

و

باز هم

بدرود!!!


¤ نویسنده: دوشیزه شوکران


مرگ (دوشنبه 85/5/16 :: ساعت 12:19 عصر )
 

من مرگ تورا دیدم

من مرگ اورا دیدم

شاهد مرگ فرشته ها بودم مرگ خنده را باچشم راستم دیدم و مرگ گریه را با چسم چپم!

مرگ خودم را با دستانم نظاره کردم

من مرگ زندگی را با تمام وجودم دیدم و مرگ مرگ رابا تمام وجود خودم و جهان دیدم مرگ مرگ زیبا تر از مرگ زندگی بود چون هنگام مرگ زندگی هنوز چیزهایی داشتند برای مرگ آماده شده اند،

 اماهیچ کس جز خلاء به استقبال مرگ مرگ نرفت،اما مرگ خلاءاز همه زیبا تر بود چون دیگر چیزی برای مردن نبود!


¤ نویسنده: دوشیزه شوکران


زندگی یعنی ... (دوشنبه 85/5/16 :: ساعت 12:5 عصر )

زندگی یعنی چکیدن هم چون شمع از گرمی عشق

زندگی یعنی لطافت،گم شدن در نرمی عشق

زندگی یعنی دویدن،بی امان در وادی عشق

رفتن و آخر رسیدن بر در آبادی عشق

می توان هر لحظه ، هر جا عاشق و دلداده بودن

پر غرور،چون آب شاران،بودن اما ساده بودن

می شود اندوه شب را از نگاه صبح فهمید؛

یا به وقت ریزش اشک شادی گذشته را دید؛

میتوان در گریه ی ابر با خیال غنچه خوش بود؛

زایش آینده را در هر خزانی دید آسود؛

می توان هر لحظه ، هر جا عاشق و دلداده بودن

پر غرور ، چون آب شاران ، بودن اما ساده بودن!


¤ نویسنده: دوشیزه شوکران


براستی عشق چیست؟ (دوشنبه 85/5/16 :: ساعت 12:6 صبح )

به کوه گفتم عشق چیست؟لرزید

به ابر گفتم عشق چیست؟بارید

به پروانه گفتم عشق چیست؟نالید

به گل گفتم عشق چیست؟پرپر شد

به انسان گفتم عشق چیست؟اشک ریخت و گفت دیوانگیست!


¤ نویسنده: دوشیزه شوکران


ما چقدر فقیر هستیم!... (شنبه 85/5/14 :: ساعت 8:39 عصر )

روزی یک مرد ثروتمند،پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد چقدر مردم آنجا فقیر هستند.آن دو یک شبانه روز در یک خانه ی محقر روستایی به سر بردند.در راه بازگشت به خانه،مرد از پسرش پرسید:«نظرت در باره ی سفرمان چه بود»

-عالی بود پدر!

پدر پرسید:«آیا به زندگی آنها توجه کردی؟»

پسر پاسخ داد:«بله پدر»

-چه چیز از زندگی آنها یاد گرفتی

پسر پس از کمی اندیشیدن پاسخ داد:«ما در خانه یک سگ داریم وآنها چهارتا.ما در خانمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای بی نهایت دارند.ما در حیاطمان فانوس های تزینی را داریم و آنها ستارگان را.حیات ما به دیوار هایش محدود می شود ولی باغ آنها بی انتهاست!»

پس از شنیدن حرف های پسرک زبان مرد بند آمد و پسر اضافه کرد:«متشکرم پدر تو به من نشان دادی ما چقدر فقیریم!»


¤ نویسنده: دوشیزه شوکران


جمله های جذاب! (شنبه 85/5/14 :: ساعت 8:37 عصر )

 

روزی از من پرسیدی ترا بیشتر دوست دارم یا زندگیم را ،من گفتم زندگیم را ،تو قهر کردی و رفتی،دیگر هم بر نگشتی؛اما نذاشتی بگویم تمام زندگیم تو هستی!

نترس وقتی سیبی را گاز زدی و دیدی درونش یک کرمه،بترس زمانی که سیبی را گاز زدی و دیدی توش یه کرم نصفس!

انسان ها عادت دارن همه ی احتیاجاتشان را از مغازه ها تهیه کنند،منتهی چون هیچ مغازه ای نیست که دوست بفروشد انسان ها مانده اند بی دوست!

فقط قدرت وجود داره و کسانی که از به دست آوردنش عاجزند!

اون چیزی که تنسان ها را می سازد تواناییهایشان نیست بلکه انتخواباتشونه!

تا هستم ندانی کیستم ،روزی سراغم آیی که نیستم!

 


¤ نویسنده: دوشیزه شوکران


دورنگ (جمعه 85/5/13 :: ساعت 8:41 عصر )

من وقتی خوش حالم سیاهم

وقتی ناراحتم سیاهم

وقتی مریضم سیاهم

وقتی متنفرم سیاهم

وقتی تعجب کردم سیاهم

تو وقتی خوشحالی صورتی هستی

وقتی ناراحتی زردی

وقتی مریضی سبزی

وقتی متنفری سرخی

وقتی تعجب کردی سفیدی

حالا خودت بگو کدام یک از ما دو رنگتریم


¤ نویسنده: دوشیزه شوکران


<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

»» منوها
[ RSS ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 40
بازدید دیروز: 0
مجموع بازدیدها: 151697
 

»» درباره خودم
زندگی شبحی
دوشیزه شوکران
من هستم عنصرمرگ.من هستم دخترمرگ.من هستم شوکران،سبز هم چون پیش از مرگ وسرد هم چون پس از مرگ،و زیبا هم چون گیاهی زیبا،به اندازه ی زیبایی مرگ.
 

»»فهرست موضوعی یادداشت ها
 

»» آرشیو نوشته های قبلی
 

»» لوگوی خودم

 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» دوستان من
 

»» وضعیت من در یاهو
 

»» آهنگ وبلاگ