سفارش تبلیغ
صبا ویژن
3  زندگی شبحی  4

ما چقدر فقیر هستیم!... (شنبه 85/5/14 :: ساعت 8:39 عصر )

روزی یک مرد ثروتمند،پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد چقدر مردم آنجا فقیر هستند.آن دو یک شبانه روز در یک خانه ی محقر روستایی به سر بردند.در راه بازگشت به خانه،مرد از پسرش پرسید:«نظرت در باره ی سفرمان چه بود»

-عالی بود پدر!

پدر پرسید:«آیا به زندگی آنها توجه کردی؟»

پسر پاسخ داد:«بله پدر»

-چه چیز از زندگی آنها یاد گرفتی

پسر پس از کمی اندیشیدن پاسخ داد:«ما در خانه یک سگ داریم وآنها چهارتا.ما در خانمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای بی نهایت دارند.ما در حیاطمان فانوس های تزینی را داریم و آنها ستارگان را.حیات ما به دیوار هایش محدود می شود ولی باغ آنها بی انتهاست!»

پس از شنیدن حرف های پسرک زبان مرد بند آمد و پسر اضافه کرد:«متشکرم پدر تو به من نشان دادی ما چقدر فقیریم!»


¤ نویسنده: دوشیزه شوکران



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

»» منوها
[ RSS ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 4
مجموع بازدیدها: 151112
 

»» درباره خودم
زندگی شبحی
دوشیزه شوکران
من هستم عنصرمرگ.من هستم دخترمرگ.من هستم شوکران،سبز هم چون پیش از مرگ وسرد هم چون پس از مرگ،و زیبا هم چون گیاهی زیبا،به اندازه ی زیبایی مرگ.
 

»»فهرست موضوعی یادداشت ها
 

»» آرشیو نوشته های قبلی
 

»» لوگوی خودم

 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» دوستان من
 

»» وضعیت من در یاهو
 

»» آهنگ وبلاگ