3 زندگی شبحی 4 |
روزی از من پرسیدی ترا بیشتر دوست دارم یا زندگیم را ،من گفتم زندگیم را ،تو قهر کردی و رفتی،دیگر هم بر نگشتی؛اما نذاشتی بگویم تمام زندگیم تو هستی!
نترس وقتی سیبی را گاز زدی و دیدی درونش یک کرمه،بترس زمانی که سیبی را گاز زدی و دیدی توش یه کرم نصفس!
انسان ها عادت دارن همه ی احتیاجاتشان را از مغازه ها تهیه کنند،منتهی چون هیچ مغازه ای نیست که دوست بفروشد انسان ها مانده اند بی دوست!
فقط قدرت وجود داره و کسانی که از به دست آوردنش عاجزند!
اون چیزی که تنسان ها را می سازد تواناییهایشان نیست بلکه انتخواباتشونه!
تا هستم ندانی کیستم ،روزی سراغم آیی که نیستم!
¤ نویسنده: دوشیزه شوکران