3 زندگی شبحی 4 |
از من نپرس چرا هیچ کس را دوست ندارم
نپرس چرا قلبم سیاه است
نگو چرا نمی نوشم ز این سودا
نمی خندم با این جهان
نخواه بگویم چرا راضیم
به مرگش
به فنا و به آه
مگر همین دیروز نبود
که
دنیا مرا از خودش راند
می خواست
بکشتم
و حالا تو او را ببخش اما من هیچ گاه فراموش نمیکنم
من تورا فراموش خواهم کرد
او را فراموش خواهم کرد
خودم را فراموش خواهم کرد
اما این رنج
مرا از خودش اشباع کرده است
و
به سوی ابر اشباعی پیش میرود
مرا به آسمان بسپار شاید دیگر نبینمت
خداحافظ
بدرود ای دوست
بدرود
و
باز هم
بدرود!!!
¤ نویسنده: دوشیزه شوکران